شعر با حرف «ر»
راز درون پرده زرندان
مست پرس / کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
رونق عهد شبابست دگر
بستان را / میرسد مژده ی گل ، بلبل خوش الحان را
روی خوبت آیتی از لطف
بر ما کشف کرد / زان زمان جز لطف وخوبی نیست در تفسیر ما
روزه یکسو شد و عید آمد
و دلها برخاست / می زخمخانه بجوش آمد و می
باید خواست
رواق منظر چشم من
آشیانه ی توست / کرم نما وفرود آ که خانه خانه ی توست
رازی که بر غیر
نگفتیم و نگوئیم / با دوست بگوئیم که او محرم راز است
روضه ی خلد برین خلوت
درویشانست / مایه ی محتشمی خدمت درویشانست
روی خوبست و کمال هنر
و دامن پاک / لاجرم همّت پاکان دوعالم با
اوست
روی تو کس ندید و
هزارت رقیب هست / در غنچه ی هنوز و صدت
عندلیب هست
راز درون پرده چه
داند فلک؟ خموش / ای مدّعی نزاع تو با پرده دار چیست؟
روی تو مگر آینه ی
لطف الهیست / حقّا که چنین است ودرین روی
و ریا نیست
روز اوّل که سر زلف و
دیدم گفتم / که پریشانی این سلسله را آخر نیست
راهیست راه عشق که
هیچش کناره نیست / آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
روشن از پرتو رویی
نظری نیست که نیست / منّت خاک درت بربصری نیست که نیست
راز حافظ بعد ازین
ناگفته ماند / ای دریغا رازداران یاد باد
روشنی طلعت تو ماه
ندارد /
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
روبر رهش نهادم و
برمن گذر نکرد /صد لطف چشم داشتم ویک نظر نکرد
راهی بزن که آهی بر
ساز آن توان زد / شعری بخوان
که با او رطل گران توان زد
روا مدار خدایا که در
حریم وصال / رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
رقیب آزارها فرمود و
جای آشتی نگذاشت / مگر
آه سحر خیزان سوی گردون نخواهد شد؟
روز هجران و شب فرقت
یار آخر شد / زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
رسید مژده که ایّام
غم نخواهد ماند / چنان نماند چنین نیز هم
نخواهد ماند
رقص بر شعر تر و ناله
ی نی خوش باشد / خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند
ره نبردیم بمقصود خود
اندر شیراز / خرّم آن روز که حافظ ره بغداد کند